سه
ماه پیش همین روزا بود اومدم بیام تو خاطراتم دیدم دستم نمیرسه بهش... هی خاموش
روشن کردم دیدم نخیر نمیرسه زنگ زدم تلفنچی شماره پشتیبانی رو گرفت باهاشون صحبت
کردم ولی درکم نکردن همینجوری قطع بودم هی گفتن نویز داره منطقه ببخشید الان درست
میشه نشد آخر منم قهرم گرفت گفتم نخواستیم از یه قبرستون دیگه میگیریم ، همین جمله
من سه ماه طول کشید. مک موریس هنوز از کون معشوقش بیرون نیومده فکر کنم میخواد
بگیرتش. زک هم تقریبا هر شی مناسبیو رو کونش امتحان کرده ولی جواب نداده، ریدن تو
شخصیتشه... درستم نمیشه.
فرمانده
گفته اگه همینجوری پیش برین 2 هفته دیگه یه بازرس از توپخونه میاد از جلو پایگاه
ما رد میشه میره مرکز. گفته خیلی مطمئن نیست ولی شاید چند ساعت بعدش برگرده بره
توپخونه، بستگی داره چقدر محل سگش بذارن. درست همینجا کارل گفت به سگش چه ربطی
داره مجبورش کردن بره دستشویی بشوره پس...پیشنهاد میکنم به سگ بازرس توپخونه کاری
نداشته باشین.
خلاصه
این سه ماه تقریباً چیزی عوض نشد به جز اینکه اولین چند باری اون ابولش رو جلو دهن
ما گرفت تا نظرمون رو راجع به چیزایی که کلاً هیچ ربطی به ما نداره بگیم. مثلاً دو
هفته پیش حس ما رو راجع به وضعیت کنونی جویا شد که من نفهمیدم چی میخواد گفتم به
نظر من جنگ چیزیه که همه باید درش شرکت کنند.
این
سه ماه هیچی امروز رو بگم... امروز حیلی روز حوبی... ح... حححححح... ح...ح.ح.. ححححححخخخخخخخ
آخیش امروز خیلی روز خوبی بود چون فرمانده مارو برد باغ منچستر مخصوص سربازای
خوشایند. پر از دخترای شیک و مجلسی بود کلی لیموناد رو میز بود ( هه هه هه
لیموناد) غذاهای مجلسی همه چیز قوی بود. دم در نفری یه دختر بهمون دادن گفتن این
فقط تا آخر مهمونی باهاتونه جایی نمیتونین ببرینش که البته هری پاتر واسه اینکه
دختره رو ازش نگیرن گروگان گیری کرد که وسطش ناکام شد چون دختره بیهوش شد نتونست
نیگرش داره خوردن زمین دو تایی... آدما کلاً دو دستن یا انن یا منن.
زک
زیر دامن یکیشون رید و به منو مک موریس گفت به کسی نگیم مام نگفتیم ولی خب خر که
نیستن ملت بلخره اون دامن تا کی میخواد پای دختره باشه.
دختری
که با من بود اسمش جسیکا بود. همش حرف میزد و از جنگ میپرسید حمال فقطم موقع عکس
میچسبید بهم...دریغ از یه ذره محبت انگار من دل ندارم...خیلی خوشحالم که دیگه
نیست، سخته ولی...ولی...باید بتونم...من مرد روز های سخت جنگم...نمیذارم یه دختر
خوردم کنه... نمیذارم جسیکا میفهمی؟... الان میام با آتیش میزنمت پتیاره عوضی
زندگیمو سیاه کردی.
ایناهاشش...این همون درختیه که ازش حرف نزدم.اون پشت