حمله استراتژیک


امروز رفتیم اردو باز...چیه؟ زورمون زیاده ارتشمون قویه هی میریم اردو...بدون رضایت نامه اولیا...کونتون میسوزه یه پیج توی فیسبوک براش بسازین کمپین 1 میلیون بیلاخ برای ارتش انگلیس که هی سربازاشو میبره اردو ولی مدرسه ما مارو تا قزوینم نمیبره...البته به استثنا اونایی که قزوین زندگی میکنن...اونا همش اردو هستند...یعنی دوست دارن که اردو نباشن ولی خدا براشون اینجوری میخواد، هر چیزی زیادش بده... اصولا آدما به 2 دسته تقسیم میشن... دسته اول اونایی که تو دسته دوم نیستن... خلاصه... فرمانده سوار اتوبوسمون کرد گفت بریم اردوی جنگی... قراره 2 هفته دیگه بریم جنگ... باید از این اردو ها بریم تا یاد بگیریم توی شرایط بحرانی چجوری میشه اردو رفت. سخته کار هر کسی نیست...آدمای عاقل توی شرایط بحرانی میمیرن.
توی راه اردو بودیم من داشتم با آی پاد... ام... اهه هه...چیز...با...گرامافونکم... آهنگ گوش میدادم که... بچه ها اون موقع آی پاد نبوده چرا چرت و پرت میخونین آخه؟ داشتم آهنگ گوش میدادم مک موریس پیش معشوقه اش بود و براش عضله میگرفت... کارل و زک با هم لیلی بازی میکردن... یه دختره بود اسمش لیلی بود اونو انداخته بودن زمین از روش می پریدن... توی همین حال ها بودیم که یوهو اینجوری شد: بوف خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ... همه جیغ می کشیدن مک موریس سریعاً کتشو دراورد انداخت جلو پای معشوقش که کثیف نشه لیلی بیدار شده بود کارل محکم میزد تو سر زک که باز تو کجا ریدی...زک هم داشت توی جیباش دمبال کیسه ان زاپاسش میگشت.
اتوبوس رو به کنار جاده هدایت کرد آقای رانندگی و ازش پیاده شد...منم نیگا کردم دیدم چرخ ماشین کنده شده رفته زیر ماشین...کجم شده...لیلی فشارش افتاده بود اولین بهش میگفت: آروم باش...تموم شد...رسیدیم پایگاه نمک بخور فشارت افتاده احتمالاً باید زیر پای سیمون باشه ترمز بدی زدراننده رفته جلو...ولی دروغ میگفت فشار که نمیوفته...بالا ممکنه بره.
خلاصه ریده شد تو اردومون...دیوسای حسود چشم نداشتیم ببینین ما ارتشمون اردو میبره ها؟ حدس میزنیم کار آلمانا باشه...هیچ هرکولی نمیتونه توی حرکت چرخ یه اتوبوس رو بشکونه... هیتلر پست فطرت.

چرخ ماشینمون مث این اتوبوسه شده بود...یکم بدتر